اگزوتيکا


Nedstat Basic - Free web site statistics

Danshjoo List


David Mills: What's in the box? {From Se7en)


Fred: I like to remember things my own way.
Ed: What do you mean by that?
Fred: How I remembered them. Not necessarily the way they happened.
{From Lost Highway)



 


Monday, September 20, 2004

بالاخره طلسم سینما نرفتن من در ونکوور شکسته شد. اولین فیلمی که در سینمای اینجا دیدم فیلم Maria Full of Grace اثر جاشوا مارستون بود. فیلم درباره دخترهای بی بضاعتی یه که به خاطر فقر به قاچاق مواد مخدر رو می آورند اون هم نه از نوع متداول بلکه ناچارند مواد مخدر رو که داخل قرصهای درشتی بسته بندی شده اند ببلعند و از کلمبیا به آمریکا بروند و اونجا از بدنشان خارج کنند. داستان با محوریت روی شخصیت دختری به اسم ماریا شکل می گیره. من وقتی ایران بودم تعریف و تمجیدهای زیادی درباره این فیلم خونده بودم و انتظار فیلم بهتری رو داشتم ولی ساختار فیلم یک ساختار ساده و تقریبا کلیشه ای از نوع فیلمهای اینچنینی بود. آدمهایی که پشتوانه های مادی و معنوی زندگی شون رو از دست میدن و به ناچار به انحراف کشیده می شن و طی این انحراف به مشکلات و ماجراهایی برخورد می کنند و البته چون ذاتا آدمهای خوبی بوده اند باید حس همذات پنداری مخاطب رو برانگیزنند. کلا فیلم ارزش یک بار دیدن رو داره ولی چندان شایان آن تحسین ها نیست.


Tuesday, September 14, 2004

اول از همه معذرت خواهی می کنم بخاطر اين تاخيری که باز توی وبلاگم افتاد. فکر کنم اينقدر آپديت نکردم که خيلی از خواننده های قديمی ديگه تعقيب نمی کنند. در هر صورت اگر هنوز اين صفحه رو چک می کنيد يا تازه اين وبلاگ رو پيدا کرديد خيلی خوش اومديد و دوباره قول می دهم به شکل مداوم تری اينجا رو آپديت کنم و از اين حرفها... دو هفته ای می شه که از اومدن من به ونکوور کانادا می گذره. اين مدت عموما درگير کارهای اوليه مرسوم بودم، از باز کردن حساب بانکی گرفته تا شرکت در کلاسهای اوليه دانشگاه و غيره. دو سه روزی هم هست که بارون شروع به باريدن کرده که اميدوارم خيال نداشته باشه تا بهار به اين کار ادامه بده. اين مدت خيلی نرسيدم به علائق هنری ام بپردازم، فيلمهای زيادی روی پرده بوده که هيچکدوم رو نديدم (اصلا هنوز اينجا سينما نرفتم). البته چند تا فيلم ديده (و بازبينی کردم). فيلمهای «بچه رزماری» و «چشم» رو دوستهام ديدن که منم با اينکه ديده بودم همراهی شون کردم. «تاثير پروانه ای» هم همينطور ولی نمی دونم چرا از نصفه دومش خوابم برد! فيلم «رويازدگان» برتولوچی رو هم بالاخره ديدم که همونطور که فکر می کردم خوشم نيومد. نمی دونم اين عدم علاقه من به برتولوچی مشکل منه يا اون! يه فيلم خيلی خوب از کاترين بريا ديدم به اسم «سکس کمدی است» که درباره کارگردانی يه که در راه ساختن صحنه سکس فيلمش دچار مشکل می شه. فيلم خيلی صادقانه به مشکلات پشت پرده پيش روی کارگردانها می پردازه و چون در فيلمهای بريا، سکس حرف اول رو می زنه فيلم خيلی شبيه يک اتوبيوگرافی شده، خصوصا که کارگردان داخل فيلم هم يک زنه. در ضمن اين فيلم اصلا اون ادا و اصول های فيلم «رومانس» رو نداره. اين روزها احتمالا فيلم «بازسازی» کريستوفر بو رو که بخاطرش در جشنواره کن پارسال جايزه بهترين فيلم اول رو گرفته بود رو می بينم و «ساماريا» اثر کيم کی دوک. بعدا درباره شون خواهم نوشت گرچه قبلا درباره بازسازی يه خبری نوشته بودم. اينجا، توی ونکوور تا شش سپتامبر نمايشگاهی از آثار اندی وارهول بود که متاسفانه من در خود روز ششم متوجه اين قضيه شدم و تنبلی اجازه نداد که به اين نمايشگاه برم. از 23 سپتامبر تا 8 اکتبر هم جشنواره بين المللی فيلم ونکوور شروع می شه که احتمالا بايد تلافی اين چند روزی که سينما نرفتم رو اونجا دربيارم، گرچه اسم فيلمهای شرکت کننده چندان چنگی به دل نمی زد. ضمن اينکه فقط چهار تا فيلم اولين اکران جهانی شون رو در اين جشنواره تجربه می کنن. بعدا توی يه پست ديگه درباره اين جشنواره بيشتر می نويسم. آخرين حرف هم اينکه از کتابخونه در کنار کتابهای درسی کتابهای «قصه رويا» (اثر آرتور شنيتزلر که مبنای فيلم چشمان باز بسته بود)، کودک الهی (اثر پاسکال بروکنر که قبلا رمان ماه تلخ رو نوشته بود) و کتاب «اتوم اگويان» نوشته جاناتان رامنی رو گرفتم.