اگزوتيکا


Nedstat Basic - Free web site statistics

Danshjoo List


David Mills: What's in the box? {From Se7en)


Fred: I like to remember things my own way.
Ed: What do you mean by that?
Fred: How I remembered them. Not necessarily the way they happened.
{From Lost Highway)



 


Friday, August 29, 2003

پريشب فيلم بازگشت ناپذير (Irreversible) اثر گاسپار
نوئه رو ديدم. عمدا صبر کردم دو روز بگذره تا از کف و شوکش بيرون بيام و بعد دربارش
بنويسم. اول اينو بگم که اين فيلم تقريبا جنجالی ترين فيلم پارسال توی جشنواره ها
بخصوص کان (چونکه اولين بار اونجا نشون داده شد) بود.


اول داستانش: در حال حاضر مارکوس با دختری به اسم
آلکس (مخفف الکساندرا) دوست هست و باهاش زندگی می کنه. آنها عاشقانه همديگه رو دوست
دارن. آلکس قبل از مارکوس با پسری به اسم پی ير دوست بوده. خلاصه قرار می شه
اين سه تا با هم به يه نايت کلاب (يا شايدم مهمونی بود) برن. اونجا مارکوس مست می
کنه و آلکس باهاش دعواش می شه و تنهايی می خواد بره خونه. تو راه خونه از يه زيرگذر
خلوت می ره و اونجا مردی سر راهش سبز می شه و بهش تجاوز می کنه و يه جوری که آلکس
به کما می ره. پی ير و مارکوس (مخصوصا مارکوس) در صدد انتقام برميان، بعد از گشت و
گذار طولانی از يه S&M gay club سردرميارن و اونجا دنبال تانيا (متهم اصلی) می
گردن خلاصه پيداش می کنن و دخلشو درميارن.


خب داستانش که ظاهرا تو قالب همون ژانر rape-revenge
جا می گيره که بارها و بارها فيلم شده. ولی خصوصياتی اين فيلم داره که اونو از بقيه
متمايز می کنه:


1. فيلم از ته به سر مياد. مثلا ما از صحنه انتقام
فيلم رو می بينيم و اصلا نمی دونيم اين شخصيت ها کی هستن. حتی عناوين آخر فيلم، اول
فيلم نشون داده می شن (از بالا به پايين!). حتی نکته جالبش اينجا بود که در قاب دی
وی دی به جای اينکه از سمت چپ باز شه، از سمت راست باز می شه و خلاصه از اين
شيرين کاری ها!


2. فيلم در يازده (يا دوازده) نمای بدون کات گرفته
شده يعنی نماها بطور ميانگين هشت، نه دقيقه ای هستند و همين باعث افزايش رئاليزم اش
شده.


3. حرکت دوربين ضمن اينکه خيلی حرفه ای و قشنگه در
صحنه های حاد آخر (که اول فيلم نشون داده می شه) روی اعصاب بيننده است.


4. دو صحنه فيلم باعث جنجالهای اصلی اش شده: صحنه
تجاوز- صحنه انتقام (بخصوص اين دومی يه). در اولی يعنی صحنه تجاوز فکر کنم همون
حدود هفت، هشت دقيقه طول می کشه و دوربين هم تقريبا ثابته و باعث می شه ما به عنوان
ناظر واقعی شاهد قضيه باشيم و شايد در احساس گناه شريک. در صحنه دوم پی ير با کپسول
آتش نشانی چند بار متوالی به صورت تانيا ضربه وارد می کند و ما هم بايد هر بار شاهد
تغيير شکل چهره تانيا باشيم. ضمن اينکه خيلی واقعی يه، خيلی هم اعصاب خرد
کنه.


5. تنش و اعصاب خردکنی هر دوی صحنه بالا به
ترتيب با دو حقيقت زير تشديد می شن: در صحنه های پايانی (که مثلا قبل از ساير صحنه
ها رخ می ده ولی ما بعد از تجاوز می بينيم) می فهميم آْلکس حامله بوده و بعد از
اينکه قيافه مرد متجاوز را ديديم می فهميم پی ير و مارکوس از فرد اشتباهی انتقام
گرفته ان!


نقش آلکس رو مونيکا بلوچی هنرپيشه و مانکن معروف
ايتاليايی و نقش پی ير رو ونسان کاسل (شوهر واقعی مونيکا بلوچی) بازی می کنن. قيافه
بی ريخت کاسل و چهره زيبای بلوچی هم يه جور ديگه روی اعصاب بيننده (خصوصا مردان)
رژه می ره.


اين فيلم با همين ويژگی هاش از جشنواره استکهلم جايزه
بهترين فيلم رو گرفت و در جشنواره های ساندنس و کان هم جز بخش مسابقه انتخاب
شد.


در ضمن اين رو هم بگم که فيلم از نظر کارگردانی،
بازيگری، موسيقی، فيلمبرداری (به خصوص) و تدوين عالی بود ولی خب اعصاب قوی می
خواد.



Tuesday, August 26, 2003

جشنواره ونيز فردا (27 آگوست) شروع می شه.
فيلمهای مسابقه و خارج مسابقه رو که نگاه می کردم، توش آدمهای مهمی رو می ديدم. فکر
کنم همه اون فيلمهايی که قرار بوده به کن برسن، رو قراره توی ونيز نشون بدن.
اينجا به چند تا از اون مهم هاش اشاره می کنم:

1. مارکو بلوکيو با فيلم "روزبخير،
شب"

2. الخاندرو گونزالز ايناريتو با فيلم "21
گرم" که توش بنيچيو دل تورو (ترافيک)، نائومی واتز (مالهالند درايو) و شان پن
(U-Turn) بازی می کنن.

3. مانوئل دو اليويرا (همون پرتقالی يه که
95 سالش بود!) با فيلم "تصوير ناطق" که توش جان مالکوويچ و کاترين دنوو (بل دو ژور)
بازی می کنن.

خارج مسابقه:

4. برناردو برتولوچی (آخرين تانگو در پاريس،
بودای کوچک) با فيلم رويابينان Dreamers.

5. برادران کوئن (فارگو) با شقاوت غيرقابل
تحمل،

غير از اينا، روبرت رودريگز (دسپرادو)،
رايدلی اسکات (گلادياتور، تلما و لوييز)، جيم جارموش (گوست داگ)، جيمز آْيوری
(بقايای روز)، وودی آلن (آْنی هال) هم فيلم دارن. جالبه که با اينکه از ايران چهار
تا فيلم برای بخشهای مختلف جشنواره انتخاب شدن، ولی هيچکدوم توی مسابقه
نيستن.


Sunday, August 24, 2003

فيلم دايره (جعفر پناهی) فيلم بدی نبود، در حد خودش
هم درخشيد و جايزه های مهمی رو هم گرفت، شايد بيشتر از حد لياقت خودش. ولی من از
اينجور فيلمها که می خوان از سياه نمايی برای خودشون استفاده کنن خوشم نمی
ياد. افراط در نمايش بدبختی ها و ناهنجاری ها فقط وقتی خوبه که با کسی پدرکشتگی
داشته باشی، نه اينکه کشورت رو اينقدر بد نشون بدی. می شد با لحن خيلی ملايم تری،
انتقادات رو گفت، يه جوری که کل يه کشور بدنام و محکوم نشه. بايد مخاطب رو جدی تر
گرفت و نبايد گفت چون مخاطب نمی فهمه بذار راحتش کنم و بگم همه بد هستن. در هر حال
مهمترين فيلم ايران توی چند سال اخير بوده ديگه، چکار می شه کرد!



فيلم "چشم" (The Eye) ساخته برادران پانگ کره ای،
داستان دختری يه که بعد از جراحی چشم می تونه مرده ها و اشباح رو ببينه. به نظر می
ياد موج جديدی توی سينمای وحشت يا دلهره به راه افتاده، موجی که با "حس ششم" شروع
شد و با "ديگران" تثبيت شد و "چشم" همه ادامه دهنده شه. بعد از افول سری فيلمهای
"جيغ" و ته کشيدن فيلمهای "کابوس الم استريت" و "جمعه سيزدهم" و امثال شون، اين موج
جديد اثبات کرده می شه بدون استفاده از سکس و خون و خشونت هم فيلم ترسناک و ميخکوب
کننده ساخت. فيلم "چشم" ظاهرا فيلم خوبی يه و با واکنش گرم منتقدان مواجه شده. شايد
يه چيزی درباره اش توی مجله فيلم بنويسم. البته اين رو هم بگم که اخيرا فيلم "فردی
در برابر جيسون" توی آمريکا اکران شده. همونطور که احتمالا می دونين فردی شخصيت اول
"جمعه سيزدهم" و جيسون شخصيت اول "کابوس الم استريت" هستند. اين ديگه فکر کنم آخرين
زور سازندگان چنين سبکی باشه که معروفترين چهره های سينمای وحشت استفاده کردن (به
اين سبک فيلمها Slasher movie) ميگن.


Tuesday, August 19, 2003


يه صحنه (ديالوگ) قشنگ:
فيلم شرق بهشت (اليا کازان) يکی از بهترين فيلمهايی يه که ديدم. کل پسر منزوی و تنهايی يه که با برادرش و پدرش زندگی می کنه. پدرش برادرش رو بيشتر دوست داره، کل آرزوشه که باباش روش حساب کنه، ولی باباش معمولا اونو يه پسر بی عرضه حساب می کنه. خلاصه آخر فيلم باباهه سکته می کنه و يه پرستار زن سمج و پرحرف براش می گيرن. وقتی کل به ديدن باباش می ره، باباش می خواد يه چيزی توی گوشش بگه و وقتی کل سرش رو نزديک می کنه باباش ازش می خواد پرستار رو از خونه بيرون کنه. بيرون کردن پرستار کار خاصی نيست ولی وقتی با کليت فيلم در نظر می گيريمش کاملا يه ديالوگ يه خطی يه که انگار کل جريان فيلم رو به نتيجه رسونده، اينکه بالاخره کل تونست محبت باباش رو بدست بياره، باباش روش حساب کرد. البته فيلم بر مبنای رمان جان اشتاين بک (موشها و آدمها، خوشه های خشم و ...) هست ولی خب باز خيلی خوب پرداخت شده.


Sunday, August 17, 2003


خب همین الان جایزه های لوکارنو رو هم دادن (منظورم دیشبه). جایزه پلنگ طلایی رو فیلم "آب خاموش" محصول مشترک پاکستان و فرانسه و آلمان برد. از ایران هم فيلم دانه های ريز برف (عليرضا امينی) دو سه تا جايزه فرعی گرفت. فيلم ماريا هم پلنگ نقره ای رو گرفت. راستی اون فيلمی که ديروز گفتم (اسمش طولانی يه!) فقط بهش Special mention شد و جايزه مهمی نگرفت.


Saturday, August 16, 2003

يه جمله معروفی اورسون ولز داره که دو چيز رو نمی
شه توی سينما به تصوير کشيد: عبادت و سکس. که حالا هر دوی اينا نقض شده، اولی اش
توی فيلمهای ايرانی دومی اش توی فيلمهای غيرايرانی!


با نمايش فيلم "بهار، تابستان، پاييز، زمستان... و بهار" شوکی به جشنواره لوکارنو وارد شد. اين فيلم که کارگردان کره ای به اسم کيم کی دوک داره، داستانش عمدتا توی يه معبد بودايی می گذره و رابطه يه راهب بودايی رو با شاگردش بيان می کنه. خيلی داستان شاعرانه ای داره و مثکه از لحاظ ساخت خيلی فضاها و مناظر قشنگی داره. جالبه که اين فيلم در تضاد کامل با فيلم قبلی کيم کی دوک به اسم جزيره (Isle) هست که اون فيلم بخاطر مضامين خشن و بی پرده اش کلی توی جشنواره ها سروصدا کرد (يه فيلم سادومازوخيسی به معنای کامل، که بخاطر يه صحنه که در اون زنی با قلاب ماهيگيری رو در آلت تناسلی اش فرو می کنه جنجالی بوده). حالا فعلا که اين فيلم جديدش نامزد اول جايزه لوکارنوست. فکر کنم امروز، فردا نتايج اعلام بشن.


خب مثکه حسابی اين مراکز ک‍‍پی غيرقانونی دی وی دی و وی سی دی رو توی مالزی قلع و قمع کردن. ظاهرا MPAA حمله کرده و 30000 تا ديسک رو جمع کرده و دم و دستگاهاشان رو هم توقيف کرده. جاهايی که بيشتر فيلمها رو می فرستادن آمريکا، انگليس، هلند، آرژانتين و فرانسه بودن. حالا نمی دونم این قضیه روی بازار فيلمهای غيرقانونی که توی ايران هست هم تاثير می ذاره يا نه


Wednesday, August 13, 2003

باز آنتونيو باندراس و سلما هايک و رابرت
رودريگز برمی گردند! ولی ايندفعه با انريکو ايگلزياس و جانی دپ! فيلم "روزی روزگاری
در مکزيک" که مثلا ادامه فيلم "دسپرادو"ست، همچين کارگردان و بازيگرايی داره. از
ترکيب عوامل و بازيگران و تيزر فيلم اينطور برمياد که اين فيلم دقيقا در
راستای فيلم قبلی يه، ولی با اکشن و زد و خورد بيشتر. در ضمن روبرت رودريگز در يک
آن کارگردان، تهيه کننده، نويسنده، فيلمبردار و اديتور فيلمه! فقط يادش رفته توش يه
نقش افتخاری هم بازی کنه.


Monday, August 11, 2003

فيلم معلم پيانو (اثر ميشاييل هانکه) درباره عشق
سادومازوخيستی يک پيردختر (ايزابل هوپر) با يه پسر جوونه. جدا از ظرافتهای ساختاری
و سينمايی و مفهومی اش، يه صحنه خيلی قشنگ داشت که می خوام اينجا توصيفش
کنم:


اريکا (معلم پيانو) زن ميانسالی يه که استاد پيانوست.
خيلی عبوس و سختگير. وقتی سوار آسانسور می شه که از ساختمان بالا بياد، پسرک جوان
سر می رسد. اين اولين ديدارشونه. در آسانسور بسته می شه. در چوبی و شبيه قفس دندانه
دندانه است. پسرک نگاهی به اريکا می کند و از پله ها بالا می رود. آسانسور هم راه
می افتد. صدای پای پسرک می آيد. صدای پا شبيه ضربه خوردن به چوب است. انگار پسرک به
قفسی که اريکا خود را در آن زندانی کرده می کوبد ولی اريکا در را باز نمی کند.
انگار اريکا نيم قرن زندگی خود را از نظر عاطفی و احساسی در يک قفس زندانی کرده
است. تا اينکه به طبقه بالا می رسند. پسرک زودتر رسيده. آسانسور هم می رسد و درش
باز می شود و اريکا از آن (از قفس؟!) بيرون می آيد و باقی حوادث داستان شکل می
گيرد.



Saturday, August 09, 2003

ديروز يه مقاله جالب توی نيويورک تايمز خوندم به قلم
الويس ميشل. اين مقاله رو به بهانه مرگ جان شلزينگر نوشته بود. موضوع مقاله درباره
بحران و معضل نپرداختن به سکس در سينمای اخير آمريکا بود. آخه فيلم کابوی نيمه
شب ساخته شلزينگر اولين فيلمی بود که در آمريکا به درجه X نايل اومد (همون NC-17
خودمون). نوشته بود به دليل سختگيری های بی موردی که در آمريکا روی فيلمها صورت می
گيره، فيلمسازها و تهيه کننده ها جرات نمی کنن توی فيلمهاشون بی پرده حرف بزنند،
برای همين و برای اينکه بتونن با سينمای اروپا رقابت کنن به خشونت رو می يارن و
برای همينه که فيلمهای آمريکايی اينقدر خشن هستن. به قول الويس ميشل از ديد يه ناظر
خارجی انگار مردم آمريکا اصلا با هم سکس ندارن و مواقع بيکاری شون به هم شليک می
کنن! مثال هم زده بود که مثلا يونايتد آرتيستز (نمی دونم شايد هم برادران وارنر
بود، يادم نيست) که سال 1971 حاضر شده بود فيلم جنجالی "پرتقال کوکی" رو بخره و
کامل اکران کنه، سال 2001 چند تا از صحنه های فيلم Eyes Wide Shut رو کم می
کنه.



امروز تولد آدری تاتو بازيگر آملی يه. تولدش
مبارک!


ظاهرا اين قتل دختر ترينتيان خيلی فجيع
بوده. احتمالا شنيدين ديگه. ژان لويی ترنتيان بازيگر مشهور فرانسوی (من ازش فيلمهای
قرمز و دنباله رو رو ديدم)، يه دختری 41 ساله به اسم ماری داشت، ظاهرا (البته هنوز
ثابت نشده) ماری با دوست پسرش حسابی دعواش می شه و کتک کاری و اينا و کارش به
بيمارستان می کشه، پسره هم که ظاهرا کلی الکلی بوده توی همون بيمارستان بستری می
شه. ماری چند روز با تنفس مصنوعی زنده می مونه تا در نهايت می ميره. جالبه خود ماری
هم حدودا توی 30 تا فيلم بازی کرده بوده. قضيه اينقدر شوک برانگيز بوده که ژاک
شيراک هم به ژان لويی ترنتيان تسليت می گه. فعلا پسره رو گرفتن. پسره توی يه گروه
راک معروف فرانسوی بوده.


ÔáÇã


Friday, August 08, 2003

يه پروفسور انگليسی پيدا شده که ادعا می کنه يه فرمول
ترکيبی برای موفقيت فيلمهای سينمايی پيدا کرده. فرمولش از اين قراره:

1. 30 درصد اکشن

2. 17 درصد کمدی

3. 13 درصد تقابل خوب و بد

4. 12 درصد سکس و رومانس

5. 10 درصد جلوه های ويژه

6. 10 درصد طرح

7. 8 درصد موسيقی

اين آقا می گه که اين فرمول رو از تحليل و بررسی
چندين فيلم سينمايی موفق پيدا کرده. خدا داند... (به نقل از فيلم نگار)



Monday, August 04, 2003

شاخص ترين چهره های فرهنگ پاپ انتخاب شدند
(200 تا) از چهره های شاخص:

3. الويس پريسلی

5. تام کروز

6. مريلين مونرو

7. مدونا

9. پرنسس دايانا

14. استيون اسپيلبرگ

15. جنيفر لوپز

17. ميکی ماوس

18. بيل کلينتون

20. بريتنی اسپيرز

22. تام هنکس

23. جوليا رابرتز

26. جيمز دين

27. فرانک سيناترا

28. جان تراولتا

31. امينم

38. براد پيت