اگزوتيکا


Nedstat Basic - Free web site statistics

Danshjoo List


David Mills: What's in the box? {From Se7en)


Fred: I like to remember things my own way.
Ed: What do you mean by that?
Fred: How I remembered them. Not necessarily the way they happened.
{From Lost Highway)



 


Friday, December 19, 2003

آکادمی فيلم نيويورک، شهره آغداشلو رو بخاطر
بازی در فيلم "خانه ای از شن و مه" (The house of Sand and fog) بعنوان بهترين
بازيگر زن نقش مکمل انتخاب کرد.


کاترين بريا بازمی گردد...

احتمالا اونهايی که فيلمهای قبلی بريا رو
ديدن بايد انتظار جنجالهای جديدی رو داشته باشند. تقريبا می شه گفت کاترين بريای
فرانسوی جسورترين و صريح ترين کارگردان روز دنياست که فيلمهاش کاملا بی پرده و بدون
رعايت هيچگونه قانونی به مسايل جنسی می پردازند. فيلمهای بريا اصلا به حاشيه نمی رن
و مستقيم می رن سر اصل موضوع. مهمترين فيلم بريا رومانس (Romance) درباره يه خانم
معلم بود که از طرف دوست پسرش ارضا نمی شه و برای ارضای جنسی دست به هرکاری می زنه.
فيلم دختر چاق (ترجمه انگيسی فيلم) درباره دو خواهر نوجوانه که کوچکتره خيلی چاقه،
و بطور پنهانی عشق بازی های خواهر بزرگتر و خوش هيکلش رو ديد می زنه. فيلم آخر بريا
که فکر کنم تازه دی وی دی اش عرضه شده باشه به اسم Sex is Comedy سوژه جالبی داره.
ظاهرا توی يکی از صحنه های فيلم "دختر چاق"، بازيگر نقش دختر باريک، از پسری که
بايد باهاش يه صحنه جنسی رو بازی می کرده خوشش نمی اومده و از طرفی پسره هم حاضر
نمی شده از آْلت مصنوعی استفاده کنه (البته اينا رو مطمئن نيستم، ممکنه اشتباه
کنم). بريا موضوع فيلم Sex is Comedy رو بر مبنای همين سوژه می ذاره و کل داستانش،
داستان ساخت چنين صحنه ای يه که لابه لاش به کنکاش موضوعات مورد علاقه خودش می
پردازه. حالا ديروز خوندم که فيلم جديد بريا به اسم Anatomie de L'enfer (آناتومی
جهنم) آماده اس و قراره اواخر ژانويه در جشنواره روتردام برای اولين بار نمايش داده
بشه. اونهايی که فيلم رو ديده ان گفتن که فيلم احتمالا پرسروصدا ترين فيلم بريا
خواهد بود. در ضمن بريا اين فيلم رو بر مبنای داستانی که خودش در سن 17 سالگی به
اسم Pornocratie نوشته بود ساخته. از داستان فيلم هيچی نمی دونم.




در ضمن اين رو هم بگم که با اينکه خيلی
منتقدان آثار بريا رو متکلفانه و تملق آميز توصيف می کنن، من اينجوری به نظرم نمی
ياد. البته من فقط رومانس رو ديدم ولی توی همون هم حس کردم کاملا صادقانه داره
حرفهاش رو می زنه. هرچند حرفهاش خيلی زنانه و فمينيستی يه و حتی می شه گفت بريا زن
رو هم ارز عشق و مرد رو هم ارز شهوت می دونه. در هر حال بايد خوشحال بود که بريا
هنوز سرپاست و هنوز بودجه برای فيلمسازی به دستش می رسه.





توی شماره اخير مجله سايت اند ساوند نقد
جالبی به قلم ادوارد لارنسون درباره يک سه گانه بلژيکی/فرانسوی ديدم. فيلمها در سال
2002 ساخته شدند و اسمشان يک، دو و سه است. البته هر سه اسمهای ديگه ای هم
دارند که الان يادم نيست. کارگردانشون هم لوکاس بلووی بلژيکی (Lucas Belvaux) يه که
ظاهرا اين سه گانه اولين فيلمهای مهمش هستند. نکته جالب اينه که يکی از اين سه تا
کمدی، يکی ديگه ملودرام  ويکی ديگه تريلر هستش و با اينکه هرکدوم داستان کاملا
مستقل دارن ولی شخصيتهای اصلی هرکدوم توی دوتای ديگه نقش های کوتاه دارند. ظاهرا
اين جور که لارنسون نوشته بود يجوريه که اگه هر سه فيلم رو کامل نبينی کليت شون درک
نخواهی کرد. به نظر جالب مياد. احتمالا داستان سه تا فيلم رو به همراه نقد لارنسون
برای روزنامه شرق کار می کنم.


Wednesday, December 10, 2003

يکی از فيلمهای خوبی که اخيرا ديدم
Happiness اثر تاد سولاندز بود. فيلم خيلی ساختار محکم و چندلايه ای داشت و شباهت
اش به "زيبای آمريکايی" غير قابل انکار بود. فکر کنم سولاندز اين فيلم رو يک سال
قبل زيبای آمريکايی ساخت. داستان کلی اش مثل "برشهای کوتاه" (رابرت آلتمن) چند تا
داستان جزيی است که شخصيت هايش به شکل واضح يا ناواضح به هم ربط پيدا می کنن. يک
چيزی تو مايه های ازهم گسيختگی خانواده های آمريکايی و معضلاتی مثل بيکاری و اعتصاب
و خلا عشق و اينها رو خيلی منسجم و بدون اينکه دچار هيجان و ذوق زدگی بشه بيان کرده
بود. ولی اون چيزی که باعث شد من از ديدن اين فيلم لذت ببرم و اون رو به "زيبای
آمريکايی" ترجيح بدم (البته بازی زيبای کوين اسپيسی توی زيبای آمريکايی يه کمی اين
ترجيح رو سخت می کنه)، رابطه يک پدر و فرزند توی فيلم بود. پدره روانشناسه و پسره
مدرسه می ره و حول و حوش 15، 16 سال داره. در طی فيلم چند بار صحنه هايی می بينيم
که پسره پيش باباش می ره و باهاش درباره مشکلات بلوغ و امثال اون صحبت می کنه. توی
اين ديالوگها می فهميم که پسرک به شکل عجيبی (البته نه عجيب! کلا پسرها توی اين سن
الگوشون پدرشونه و اونو سمبل قدرت و عاملی برای تکيه کردن می دونن) به پدرش
وابسته اس. در طی فيلم می فهميم که اين پدر منحرفه و بچه باز. وقتی که دوستِ
پسرش به خونه شون می ياد تا شب رو بمونه، به اون تجاوز می کنه. کم کم قضيه لو می ره
و خانواده شون بدنام می شن. اواخر فيلم پسرک پيش باباش می ياد ولی ديگه از اون غرور
قبلی خبری نيست. انگار به باباش، يا همان الگوش، شک کرده. از باباش می پرسه که قضيه
صحت داره يا نه و باباش هم صادقانه تاييد می کنه و با چند تا قطره اشک از جانب پسر
اين سکانس تموم می شه. کلا فارغ از کيفيت بالای فيلم، ديالوگ های اين پدر و پسر
خيلی به دل من نشست.