فيلم "نفس عميق" (پرويز شهبازی) به اعتقاد
خيلی ها مهمترين فيلم چند سال اخير سينمای ايران است، سينمايی که پس از چند سال رشد
و بالندگی مدتی است که به رکود کشيده شده، چه در عرصه هنری و چه در عرصه تجاری.
فيلم داستان خاصی ندارد، صرفا لحظاتی از زندگی دو پسر جوان است که بعدا دختر جوانی
هم به آنها اضافه می شود. فيلمی کلا درباره جوانان. در موردش خيلی چيزها نوشته شده
و نوشته خواهد شد ولی من می خواستم از ارجاعات سينمايی فيلم، ياد کنم:
- کلا ساختار "دو رفيق + دختری که بعدا با
آنها آشنا می شود" بيشتر از هرچيزی من رو ياد "و مادرت هم" (آلفونسو کوارون)
انداخت، هرچند از لحاظ محتوا اين دو فيلم کاملا با هم متفاوتند.
- در فيلم "ترک لاس وگاس" (مايک فيگيس)،
نيکلاس کيج به لاس وگاس می رود و تصميم می گيرد که آنقدر مشروب بخورد تا بميرد، يکی
از پسران "نفس عميق" هم آنقدر غذا نمی خورد تا احتمالا بميرد.
- صحنه های خلاف بازی های جوانها در خيابان
بيشتر از همه يادآور "پرتقال کوکی" (استنلی کوبريک) بود.
- و اما "شاهراه گمشده" (ديويد لينچ):
ابهام و تکرار دو مضمونی هستند که در اين دو فيلم ديده می شوند و کاملا مشخص
است که شهبازی تحت تاثير لينچ بوده است. در آغاز "شاهراه گمشده" زنگ در خانه "فرد"
زده می شود و وقتی "فرد" به سمت آيفون می رود از داخل آن می شنود "ديک لورانت
مُرده". در پايان فيلم، پس از مسخ پيت به فرد، فرد به سمت خانه خودش میرود و زنگ در
خودش را می زند و داخل آيفن می گويد "ديک لورانت مُرده" و بعد از دست پليس فرار می
کند. اين شايد همان مضمون تکرار بوده، همان تولد دوباره و همان چرخه. ضمن اينکه
ابهام هنوز در آن هست. "فرد" اين جمله را به چه کسی می گويد؟ يا چه کسی در آغاز
فيلم اين جمله را به "فرد" می گويد؟ در نفس عميق هم وقتی پسر و دختر ظاهرا از دره
پرت می شوند (واقعا پرت می شوند؟) ماشينی را می بينيم که ظاهرا همان دو تا هستند و
از کنار صحنه حادثه رد می شوند. آيا اصلا همانها هستند؟ آيا تولدی دوباره است؟... و
باز هم اشاره ديگر: وقتی "فرد" از دست مامورين در آخر فيلم فرار می کند، هم تصوير و
هم صدا مسخ می شود. چهره فرد کم کم دچار اعوجاج می شود، صدای آژير پليس و ... همه و
همه وهمناک می شوند. در "نفس عميق" هم در آخر، در حين رانندگی پسر، دختر (البته به
منظور شيطنت) صدايش را تغيير می دهد، يا شايد به نوعی مسخ می شود.
يه چيزی که راستی الان يادم افتاد اين بود که رنگ توی اين فيلم خيلی
مهم بود. البته متاسفانه فيلم را فقط يک بار ديدم. ولی تا قبل از ورود دختر به
داستان، همه رنگها تيره و مات هستند. زندگی دو پسر هم کاملا بی هدف است. ولی با
ورود دخترک با هيبت شنل قرمزی مانندش، کاملا فضا عوض می شود. البته بازی پرحرارت
مريم پاليزبان و تندتند حرف زدنش مزيد بر علت شده، انگار که وارد دنيای جديدی شده
باشيم. هرچند رنگ لباسهای دختر در طی فيلم کم رنگ و کم رنگ تر می شود و حتی ديگر
واکمن اش را هم خاموش می کند...
دوباره تصميم گرفتم اين وبلاگ رو بعد از
غيبتی طولانی (يک ماه و نيم) راه بياندازم. توی اين مدت هيچ روزی نبود که اين
وبلاگ بازديد کننده نداشته باشه. معمولا بطور ميانگين 5و6 نفر روزانه بهش سر می
زدن. من همين جا از همه کسانی که سر می زدن تشکر می کنم و در عين حال پوزش می خوام.
دليل خاصی هم نداشت اين تعطيلی غير از تنبلی و البته گرفتاری های متعدد. حالا که می
خوام نوشتن اينجا رو دوباره شروع کنم، مناسب می بينم يه سری نکاتی رو متذکر
شوم:
1. اگر از همان اوايل خواننده اين وبلاگ
بوديد، احتمالا حدس زديد نوع مطالب خيلی متغير بوده، از طلاق اوما تورمان و اتان
هاوک گرفته تا جستاری به فيلم معلم پيانو (ميکاييل هانکه)! واقعيت اين بود که من می
خواستم تنوع وبلاگ باعث افزايش تعداد ويزيتورهاش بشه و در نهايت شايد ارتقای سطح
آگاهی شان و اصولا ديدشان به سينما به عنوان يک هنر اصيل. ولی با گذر زمان احساس
کردم که فقط آنچه از دل برآيد بر دل نشيند و نه بيش از آن. ضمن اينکه
چنين مطالبی (اخبار هنرپيشه ها، عروسی هايشان، طلاقهايشان، دعواهايشان) به شدت در
نشريات زرد و غير زرد پوشش داده می شه و ديگر نيازی به نقل قول دوباره نيست. علاوه
بر آن، با توجه به کمبود وقتم، واقعا اين وبلاگ نمی تواند در نقش خبرگزاری فعاليت
کند، پس بهتر آنکه "همان که از دل برآيد" گفته شود، اميد آنکه "بر دل
نشيند"...
2. ممکن است در نگاه اول مطالب اين وبلاگ
منافی برخی شئونات باشد. شايد برداشتهايی شود (هرچند که شده) از اينکه نويسنده اين
مطالب، نوعا و صرفا گرايشی به چنين آثاری از سينما دارد. حقيقت اين است که
خوشبختانه من امکان آن را دارم که در برخی از معتبرترين نشريات کشور (فعلا فقط
ايران!) قلم بزنم، طبعا ماهيت کار ژورناليستی در ايران به گونه ای است که جلوی
نگارش بسياری از مطالب گرفته می شود (شايد خيلی هم بيشتر از آن چيزی که خيلی ها
فکرش را می کنند). بنابراين ناچارم مطالبی را که در اين نشريات قادر به بيانشان
نيستم، اينجا بنويسم. نتيجه آنکه غلظت نسبتا بالای مطالب به قول معروف "هات" خيلی
ارتباطی به ميزان "هات" بودن خودم ندارد. هرچند ايمان دارم که سينمای جنسيت، يکی از
مهمترين مقوله های سينماست و متاسفانه نه تنها در ايران، بلکه در خارج نيز در مورد
آن قصور شده، چه از طرف خشکه مذهبان و چه از طرف مدعيان روشنفکری. همين جا اذعان
کنم که سينمای انحرافات (perversion)، در کنار بسياری ژانرهای ديگر (همچون نوآر و
...) از علايق من است. پس احتمالا بايد انتظار مطالبی صريح تر و بی پرده تر را از
اين وبلاگ داشته باشيد.